سيصد و نود و چهار

ساخت وبلاگ

امکانات وب

با گوشي جديدم مشكل داشتم براي بلاگفا! امروز ديدم كه براي گوشي آپديت اومده، آپديت كردم و الان كه سايت باز كردم ديدم كه بله مشكلش حل شده...

 

+ عليرضا اومد اصفهان از دوشنبه تا پنجشنبه ظهر اينجا بود. رفتم ديدنش كلي گشتيم، ميدون امام رو كلشو دور زديم، سيتما رفتيم، غذا خورديم، قدم زديم... دستمو گرفته بود تو دستش و راه ميرفتيم... بع دستم كه تو دست اون بود نگاه ميكردم، باور نميكردم كه اين من باشم!!!!! كه من اجازه همچين كاري رو به كسي دادم!!!! از سرلجبازي با خودم، با زندگي، با سرنوشت... پا گذاشتم رو خط قرمزاي زندگيم. توي خيابون يه عالمه دويدم، بلند بلند خنديدم، وقتي ميدويدم روسري از سرم ميفتاد و اصلا برام كوچكترين اهميتي نداشت كه آيا كسي نگاه ميكنه يا نه. دوس داشتم از اون لحظه لذت ببرم. دلم ميخاست مثل بقيه دخترا باشم. عشوه و ناز داشته باشم، خودمو لوس كنم، ادا اطوار دربيارم...

از فردا پس فردا هم ميخوام بچسبم به رانندگي، واقعاً خيلي زشته كه نميتونم درست رانندگي كنم، خيلي زشته كه ميترسم. واقعاً از اين ناتواني خودم خجالت ميكشم، كي ديگه رانندگي بلد نيست؟! 

و بايد دوباره بشينم برا پايان نامه... حسسسسسابي بايد بچسبم بهش... حال و حوصلشو ندارم.

++ وقتي اينكاراي فوق الذكر انجام شد بايد شروع كنم براي زبان، تاكي دست روي دست گذاشتن؟! وقتي ميبينم آصفه هي چپ و راست استوري ميذاره يا صفورا كه رفته امريكا! به خودم ميگم تو چي از اونا كمتر داري؟! اما سريع جوابشو پيدا ميكنم. عرضه ندارم من. اونچيزي كه مانع ميشه عرضه است...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 185 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 0:02