1170

ساخت وبلاگ

امکانات وب

قبل از اینکه از خونه بیام بیرون، نشستم به دل سیر گریه کردم، یکم سبک شدم، خالی شدم...

لباسامو پوشیدم، رفتم سوپر مارکت سر کوچه پیاز نداشتیم، پیاز خریدم، الانم نشستم توی ایستگاه تراموا بیاد...

واقعا همه چیز خوب و عالیه، هیچ مشکلی وجود نداره، به جز تنهایی و دلتنگی بییینهایت. اینجا دوستای خیلی خوبی دارم که همیشه دور هم جمع میشیم میگیم میخندیم... منظورم از تنهایی این نیست که دوستی ندارم... ایران که بودم با دوستام خیلی کمتر ارتباط داشتم...
این تنهایی جنس فرق داره، خیلی خاصه...

بعد از یکسال برام اینچیزا عادی نشده، این دلتنگی بیشتر و بیشتر میشه و دستاشو میذاره دور گردنم و داره خفه‌م میکنه انگار...

نمیدونم باید چیکار کنم...

میدونم برگشتن اشتباه‌ترین کار ممکنه، و به خاطر همین دارم فعلا تحمل میکنم این شرایط رو...

فقط اینکه خسته‌ام... خسته و غمگین‌تر از همیشه...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:03