1168

ساخت وبلاگ

امکانات وب

از اون روزی که با مامانم بحث کردم، نه من زنگ زدم و نه اون.

خواهرم زنگ زد که من سرکار بودم و فرداش دوباره زنگ زد

خیلی هم احساس آرامش دارم... فقط گاهی وقتا عذاب وجدان میاد سراغم، که این عذاب وجدان هم ریشه در رفتار مامان با من داره، که هیچ وقت حق این رو بهم نداد که از حقم دفاع کنم، هر موقع از حقم دفاع میکنم احساس عذاب وجدان میاد سراغم، چون همیشه باید تو سری بخورم و خفه باشم...

چقدر من آسیب دیدم، چقدرررررر... چقدردوست داشته نشدم، چقدررررر...

هیچ وقت این دردها و زخم‌های روحم خوب نمیشن... هیچ وقت... اونقدر هم ازشون خجالت میکشم، که به هیچکس نمیتونم بگمشون، میام اینجا یواشکی مینویسم و میرم... همین...

همیشه و همیشه احساس تنهایی داشتم تو زندگیم... همیشه... و الان از همیشه تنهاتر...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:55