میدونم، میدونم... خودم میدونم که من دارم آرزوی میلیونها ایرانی رو زندگی میکنم، اما این آرزوی من نبود...
من فقط دنبال خوشحالی هستم... اما پیدا نمیشه...
+ دیروز با چندتا از دوستان دورهم جمع شدیم توی باغ پشت خوابگاه، یکی از بچهها الویه درست کرده بود. نشستیم غذا خوردیم گفتیم خندیدیم... خوش گذشت... اما...
++ الان هم نشستم توی ایستگاه منتظر تراموا که برم دانشگاه. امروز اولین روز کلایم توی این ترمه... از درس خوندن هم متنفرم و حوصله هم ندارم. همه چی هم یادم رفته...
تمام حرف های نگفته ام...برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 4