دویست و شصت و پنج

ساخت وبلاگ

امکانات وب

امروز ظهر وقتی اومدم خونه آب قطع بود!

دستامو به زور قطره قطره آب مامانم از اینطرف اونطرف جمع کرد تا شستم.آب هم که نبود پس غذایی درکار نبود...

اما از شانس خوبمون غذا توی یخچال داشتیم و از اونا خوردیم.

و بعد فهمیدم که به خاطر دو روز بارندگی متوالی و گل آلود شدن آب، تصفیه خونه رو یه جورایی تعطیل کردن و آب تصفیه نمیکنن که بدن دست مردم...

خب رابطه هنوز با علیرضا ادامه داره...

خدایی من چه احمقی بودم، حس میکنم از دستش دادم. بهم میگفت من هفت ساله دوست داشتن تو واسه اهمیت داره، هفت سال...

بعد از این حرفش رفتم تو فکر، به قول دوستم، سمانه، رفتم تو خودم.

که چرا همون روزایی که دانشگاه بودم قبولش نکردم؟! چرا اینکارو نکردم؟! چی میخواستم واقعاً؟!

ایکاش میشد زمان به عقب برگرده...

البته گذشته رو بیخیال، الان رو دریاب.

بادا باد... هرچی میخواد بشه بشه... بذار از حالا استفاده کنم و لذت ببرم.

 

+ببین، گفته باشم، من تو رو میکشونم اصفهان... حالا ببین کجاست که بهت گفتم

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 194 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 22:04