1065

ساخت وبلاگ

امکانات وب

۴ شنبه صبح از خواب که بیدار شدم حالم خوب نبود. تهوع داشتم و احساس بیحالی و فشار پایین داشتم.

با خواهرم رفتیم کلینیک سرم و آمپول و اینچیزا...

حدوداً ساعت ۱ بعدازظهر بود که رسیدم خونه. و همون روز من ۶ ساعت کلاس داشتم! از ساعت ۳ تا ۹...

با اون حال خرابم، سوار ماشین شدم برم آموزشگاه... به خاطر تهوع هیچ غذایی هم نخوردم، یعنی نمیتونستم... ساعت ۲:۳۰ از خونه زدم بیرون... پشت چراغ قرمز سه راه سیمین که بودم چشمم افتاد به آمپر، بالا رفتنش رو‌ داشتم میدیدم... گفتم الانه که سریع آمپر بره بالا و جوش بیاره و بقیه ماجرا... همونجا کنار خیابون ماشین پارک کردم قفل کردم... واسه مامان لوکیشن فرستادم که بیاد سراغ ماشین... توی گرمای ساعت ۳ ایستاده بودم منتظر اسنپ... و هنوز ۲ ساعت از سرمی که زده بودم نگذشته بود...

خلاصه که با هر جون کندنی بود، چهارشنبه رو به شب رسوندم...

استرس دارم، فشار روحی زیادی رو دارم تحمل میکنم، به خاطر همین نگرانی بود که حالم یه مقداری بد شده بود...

+ چهار روزه آب قطعه... هرروز تانکر میاد واسمون آب میاره... تانک پر میکنیم و ازش استفاده میکنیم... نگم که با چه بدبختی حمام میریم... اونقد که نتونستم صورتمو درست حسابی بشورم، پر از جوش شده... یکی نیست ازشون بپرسه، آیا شما خدمات رسانی هم تا حالا توی زندگیتون انجام دادید؟! یا فقط نشستید و تمام زیرساخت‌ها رو نابود میکنید!! توی این ۵ ۶ سال اخیر اونقد بی آبی تحمل کردم که دیگه فک کنم بیحس شدم...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 24 مرداد 1401 ساعت: 2:55