قبلا خیلی نسبت به همه مسائل کشور واکنش نشون میدادم. سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی...
الان دیگه همه چیز به تخمم شده...
شاید فقط برای کمتر از یک دقیقه بهشون فکر کنم و بعدش تمام...
فک میکنم کاملا مشخص باشه... دیگه خیلی کمتر میام مینویسم و فحش میدم...
دیگه از مرحله عصبانیت و فحش دادن گذر کردم... کور شدم، کر شدم، لال شدم...
به جز عصبانیت آیا کاری از دستمون برمیاد؟؟ تمام صفحههای خبری چه خارجی چه داخلی چه استانی چه شهری... همه و همه رو آنفالو کردم... و پس از اون به آرامش بیشتری رسیدم... دیگه نمیشینم با آدما درمورد این مسائل بحث کنم و خودمو عصبانی کنم...
فعلا فقط تمرکز کردم روی کارم...
اما...
خستهام از کار کردن و پول نداشتن...
دیگه خصوصی نمیگیرم... اذیت میشم... نمیخونن... از آدم طلب هم دارن... آدمای پر مدعا...
+ چند وقت پیش یکی از شاگردا که باهاش خصوصی داشتم، بهش پیام دادم و گفتم تکلیفت فلان و فلان... بعد زنگ زده میگه استاد نمیتونم دیگه ادامه بدم سخته، میخوام با زبان انگلیسی اقدام کنم، وحالا که دیگه زبان آلمانی به دردم نمیخوره میتونم شهریه رو ندم؟ من!!!!! چشمام از حدقه داشت میزد بیرون!!!! بعد بیا پای ادعای خودش و ننهش... خونشون خیابون میر... و پر مدعا... که ما فلان و فلانیم!!! برای اولین بار توی زندگی با یک نفر داشتم درنهایت بیادبی حرف میزدم... گفتم شما خیلی غلط میکنی که شهریه رو ندی!!! آدمی بیشخصیت به این اندازه ندیده بودم...
تمام حرف های نگفته ام...برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 127