1022

ساخت وبلاگ

امکانات وب

امروز ساعت سه تا شیش فقط کلاس داشتم، بعدش میخواستم برم خونه. مامان یکی از شاگردا اومده بود کارم داشت، یکم با اون صحبت کردم، درحین صحبت با اون بودم که یکی از همکلاسیای ترم اول زبانمو دیدم، شروع کردیم صحبت کردن اومده بود تعیین سطح که زبانشو ادامه بده، کلی تعجب کرد که مدرس شدم...

در همین حین که داشتم با اون صحبت میکردم دیدم یکی از شاگردای ترم پیشم وارد سالن شد... دیگه صحبتم با اون شروع شد... توپش پر بود... از  استاد این ترمشون ناراضی بود خیلی. اومده بود با مدیرگروهمون صحبت کنه...

بعد از کلاسم حدود یک ساعت و نیم فقط مشغول صحبت بودم...
 

در انتها دو ساعت تمام باهاش حرف زدم... خسته نمیشم از معاشرت باهاش... از همه چیزو همه جا حرف زدم... گفتم گفتم گفتم ... خالی شدم دیگه... کلی چرت و پرت گفتم و خندیدیم... کاش دوستیمون تموم نشه...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:02