خدا رو شکر... عجب بارونی...
+ دیشب خواب دیدم با دوستم رفتم کویر(دوستی که هیچ وقت نداشتم، آدمی که تا بهحال ندیده بودمش). تمام چیزایی که لمس کردم واقعی بودن... فرورفتن پاهام تا مچ توی ماسهها... فقط یه بحظه استرس و نگرانی اومد سراغم. کفشامو درآورده بودم گذاشته بودم روی یکی از تپهها و داشتم پا برهنه قدم میزدم، وقتی دنبال کفشم گشتم پیداشون نکردم، رفته بودن زیر ماسهها و من نمیدونستم کدوم تپه بود، باد اومده بود و تپهها تغییر کرده بودن. به اندازه یه قدم پریدم زیر پاهام یه چیز سفتی حس کردم و کفشامو از زیر ماسهها کشیدم بیرون. (چه خواب چرت و پرتی!!... اما حس کویرش واقعی بود، سرد شده هوا وگرنه خیلی هوس کردم، برنامه میچیدیم بریم با دوستام کویر، خارا رفتم دلم مصر میخواد)
++ مینا!! کجایی؟؟ خیلی وقته نیستی دختر...
تمام حرف های نگفته ام...برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 198