646

ساخت وبلاگ

امکانات وب

آخرین قرارم با امین، مدتی بدون هیچ حرف و کلامی بهش نگا کردم و یه مرتبه اشک چشمام رییخت پایین. در عرض چند ثانیه صورتم خیس شد. تو چشماش نگا میکردم و اشکام به معنی واقعی کلمه جاری بود، بدون کوچکترین کلمه‌ای...

دو سه بار گریه‌م گرفت. نمیتونستم خودمو کنترل کنم.

امین میگفت نکن اینجوری، به خاطر تموم این قطره اشکات باید جواب پس بدم من.

خودشو مقصر میدونست، در صورتیکه کوچکترین نقصیری نداشت. خودش هم مثل من قربانی بود. قربانی ایرانی بودن...

قربانی اینکه توی یه کشوری با پایین حد ممکن شعور زندگی میکنیم. این کشور هیچ بویی از فرهنگ و انسانیت نبرده... تنها چیزی که این کشور داره وحشی گری و خوی حیوانیه...

 

+ امین بهم میگفت نتونسته منو بشناسه توی این مدت، گاهی پرشور و هیجان، گاهی مثل یخ سرد. یاد گرفتیم خودمون و احساسمونو سرکوب کنیم، من اونقدر این کارو کردم که دیگه احساسی برام‌نمونده...

++ رفتم فنی حرفه‌ای با خواهرم بزرگم، یکی از کلاساشو ثبت نام کردیم. گفتم بریم یکم روحیه ش عوض بشه. یکم تغییر به زندگی خودم و خودش بدم

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 18:42