642 (اعتراف نوشت، بدون سانسور)

ساخت وبلاگ

امکانات وب

گاهی وقتا که با امین بیرون میرم، تو چشماش نگاه میکنم حرف میزنیم؛

بدجور دلم میخواد بغلم کنه

تو چشماش نگاه میکنم و باهاش حرف میزنم، اما تو ذهنم دارم بهش میگم لعنتی منو ببوس

خصوصا وقتی دستمو میگیره و از احساسی که بهم داره حرف میزنه...

 

+ میترسم از اینکه حق با مامانم اینا باشه، و چند صباحی که بگذره به مشکل بخورم با امین. توی این اوضاع احوال کشور نه یه کار ثابتی داره، نه ماشین نه خونه. مطمئناً به هیچ کدومش هم نخواهد رسید

++ امین آدم خوش قیافه‌ایه اما خب موهاش ریخته مو نداره. مامانم میگه خیلی موضوع مهمیه اگه پس فردا یکی تو دوست و فامیل حرفی بزنه در این مورد خیلی تو روحیه‌ت اثر میذاره و ناراحت میشی...

تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 180 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 12:34